باسمه تعالی
داستان: ارزش علم
شیخ بهاءالدین روزی با شاه عباس به مدرسه های دینی اصفهان رفتند ولی دیدند بیشتر حجره ها از شاگردان خالی است . مرحوم شیخ متأثر شد و سعی کرد تا این کمبود را جبران کند . بالاخره پس از گذشت مدتی ، عمل پر ارزشی به نفع شاه عباس انجام داد که بسیار مورد توجه او قرار گرفت . شاه عباس گفت در برابر این کار هر پاداشی از من بخواهی انجام خواهم داد . شیخ فرصت را غنیمت دانست و از شاه عباس خواست تا به عنوان پاداش ، او را بر اسبی سوار کند و افسار آن را شخصاً در دست بگیرد و از یکی از خیابان های بزرگ اصفهان او را عبور دهد . این خواسته عملی شد و در سراسر شهر به سرعت منتشر گردید که شاه عباس افسار اسب شیخ بهاءالدین را در دست گرفته و با پای پیاده شیخ را در حالی که سوار بر اسب بود، از خیابانی عبور داد .
از این داستان زمانی کوتاه گذشت . آنگاه روزی شیخ شاه عباس را بار دیگر برای سرکشی به مدارس دینی دعوت نمود اما با کمال تعجب شاه عباس دید که این بار بر خلاف گذشته تمام مدارس پر از طلاب و شاگردان مذهبی است ! علت این تغییر وضع را در آن مدت کوتاه از شیخ پرسید و گفت : چرا یکباره مدرسه ها پر از شاگرد گردید ؟
شیخ در جواب فرمود : برای آنکه مردم فهمیدند عملاً در این کشور عالم ارزش دارد تا آنجا که شما افسار اسب یک عالم را در دست می گیری و او را از خیابانی عبور می دهی !